محمدحسین سرآهنگ

گهی بر سر، گهی در دل‌، گهی در دیده جا دارد

شعر: بیدل

[در ابتدای آهنگ توضیحی دربارهٔ راگ آن داده می‌شود.]

گهی بر سر، گهی در دل‌، گهی در دیده جا دارد

غبار راه جولان تو با من کارها دارد

چو شمع از کشتنم پنهان نشد داغ تمنّایت‌

به بزم حسرتم ساز خموشی هم صدا دارد

در این وادی که قطع الفت است اسباب جمعیت‌

بنالد بی‌کسی بر هر که چشم از آشنا دارد

به انداز تغافل پیش باید برد سودایی‌

که جنس جلوه عریان است و چشم ما حیا دارد

حذر کن از تماشاگاه نیرنگ جهان بیدل‌

تو طبع نازکی داری و این گلشن هوا دارد