Blog
پیشگفتار کتاب «بی چشمداشت» موسی عصمتی

این پیشگفتار برای کتاب «بیچشمداشت» موسی عصمتی نوشته شد. کتاب به وسیلۀ انتشارات شهرستان ادب در سال ۱۳۹۵ منتشر شد و سپس به تجدید چاپ رسید..
مکن در جسم و جان منزل، که این دون است و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه، نه اینجا باش، نه آنجا
در دیوان سنایی غزنوی و بر پیشانی این قصیدۀ باشکوه میخوانیم که «این قصیدۀ غرّا در عرصۀ سرخس و در آن زمین مقدس گفته شده.» و در احوال سنایی نیز نوشتهاند که او روزگاری از عمر خود را در سرخس سپری کرده و از محضر مشایخ آن شهر بهره گرفته است. یکی دیگر از قصاید زیبای سنایی با مطلع «ای سنایی بی کله شو، گرت باید سروری» نیز زادۀ سرخس است و این سخن در دیوان او ثبت شده است.
سرخس یکی از شهرهای بزرگ خراسانزمین بوده است، شهری در میانۀ نیشابور و هرات و مرو، و زادگاه و پرورشگاه بسیاری از مشایخ تصوف، دانشمندان و دولتمردان.
دریغ که سرخس نیز همانند دیگر شهرهای خراسان، پامال ستور غزان و سپس چنگیزیان و سپس لشکریان تیمور گورکانی شد و دچار فترتی در ادب و دانش، چنان که در بعضی از نواحی خرسان تا کنون ادامه دارد.
و امروز برای ما بسیار خوشایند است که از خطهای که که روزگاری آن را «زمین مقدس» میخوانده اند و غبار ایام، چهرۀ فرهنگی آن را پوشانده است، شاعری برمیخیزد که یادآور خراسانیان قدیم است، هم در سختکوشی و پشتکار در صورت شعر، هم در تعهد و التزام در سیرت آن.
قریب به پانزده سال پیش بود که جوانی دانشآموز، با عصایی سپید و دلی روشنتر از آن، در آغاز هر هفته تک و تنها از روستایی در نواحی سرخس با چند وسیلۀ نقلیۀ متعدد و متوالی، خود را به مشهد میرساند تا درس مدرسه را از کف ننهد، در حالی که چه بسیار جوانهای شهرنشین، فارغ از محدویتهایی که آن جوان با آن دست و گریبان بود هم آن مایه از همت و پشتکار را نداشتند. آن دانشآموز در آخر هفته باز با همان دشواری راهی روستایش میشد، تا ایام تعطیل را در کنار خانواده بگذراند و باز هفتۀ بعد راهی مسیر دانشاندوزی شود.
و آن دانشآموز وقتی به مشهد میآمد، معمولاً هدیهای ارجمند برای من داشت، تعدادی شعر که سرودههای اخیرش بود و در نوار کاستی ذخیره شده بود. او معمولاً بخشی از نوار کاست را خالی میگذاشت، برای شنیدن نقد و نظرم دربارۀ آن شعرها. و بدین ترتیب، دوستی من و موسی عصمتی شکل گرفت.
آن دانشآموز سپس به دانشگاه رفت، در شهر بیرجند. تحصیلات را به پایان رساند و البته آنچه حاصل این دوران بود، نه تنها دانش و آگاهی بیشتر در زمینۀ ادبیات، که شریکی مهربان برای زندگی بود. و سپس موسی عصمتی با کولهباری از دانش، برگشت تا برای دانشآموزان نابینا معلمی کند؛ برایشان شعر بخواند و کتابهای شاعران امروز را به خط بریل برگرداند تا دست این دانشآموزان از آثار ادبی امروزیان خالی نباشد. هدیۀ بسیار ارجمند دیگر موسی عصمتی برای من، کتاب «پیاده آمده بودم…» من با خط بریل است که آن را در مجموعهای که از چاپهای متعدد این کتاب دارم، نگه داشتهام و برایم بسی عزیز است.
از آن زمان موسی عصمتی همواره در محافل ادبی مشهد حضوری پررنگ داشته است؛ بارها در جشنوارههای شعر مقام آورده و به واسطۀ اخلاق نیکو، پشتکار وصفناپذیر و شعرهای زیبای خود، نور چشم شاعران مشهد بوده است.
شعر موسی عصمتی برای من همیشه نمونهای از یک شعر «متعهد» بوده است. وقتی میگویم «متعهد» به معنی آن تعهد خاصی نمیگویم که امروز رسم شده است و بر رعایت ظواهر شرع و آداب انقلابیگری تکیه دارد، چیزی که بسیاریها فوت و فن آن را یاد گرفتهاند و در رسانهها به عنوان «شاعران متعهد» شناخته میشوند. منظور من از تعهد این است که شاعر، شعرش را بر اساس یک هدف باطنی و درونی میسراید، بر اساس فکر و حس عمیقی که او را بیتاب ساخته و به سرایش واداشته است.
هم از این روی است که در هر شعر از موسی عصمتی، احساس میکنیم که شاعر به راستی میخواهد چیزی به دیگران بگوید که او را از درون بیتاب ساخته است. به واقع آنچه برای شاعر اهمیت خاص دارد «کاربرد» اثر است و اگر اثری نخواهد کاربرد داشته باشد، سرودنش سودی ندارد. شاید از همین روی است که موسی عصمتی شعر بسیار ندارد.
میپذیرم که التزام خاص شاعر به پیام و هدف شعر، در مواردی او را از رسیدگی تمام به جوانب صوری آن بازداشته است. از همین روی، این شعرها را قدری صیقلنخورده مییابیم. شاید تعبیر «خوشساخت» برای بعضی از سرودههای این دفتر صادق نباشد، همان چیزی که قدما به آن «عذوبت» و «سهولت» میگفتند. ولی به نظر من این ویژگی ربطی به هدفمندی شاعر هم دارد، آنچنان که در شعر ناصرخسرو نیز این صیقلنخوردگی، با روحیۀ متعهد و ملتزم شاعر ارتباط دارد.
ولی با این همه شعر موسی عصمتی را خالی از بدایع خاص هم نمیبینیم، از جمله طرحهای خاص و متفاوت. شاعر ما معمولاً در طرح صوری یا محتوایی شعر، صاحب ابتکار است و هر اثر او یک اثر ویژه از کار بدر میآید که نمونههای مشابهی در آثار شعری همنسلانش ندارد. مثلاً اگر شعری برای غدیر میسراید، با همان عناصر، اجزا و طرح و ساختار غدیریههای معمول نمیسراید. اگر شعر رضوی مینویسد؛ اگر اگر از بیداری اسلامی میگوید، اگر روستا و مردمش میگوید، در همه جای از از عناصر و کلیشههای موجود دوری میکند. گاهی این تمایز را با کمک ردیفهای متفاوت ایجاد میکند؛ گاهی با انتخاب عناصر متفاوت و گاه با انتخاب زاویۀ دید خاص خویش.
صداقت، صمیمیت و برخورد بیپیرایهی شاعر با محیط اطراف، دیگر ویژگی شعر موسی عصمتی است. او کمتر به سنت ادبی موجود متکی است و بیشتر به تجربههای زندگی خویش. این تجربهها وقتی به زندگی خود شاعر متکی می شود، صمیمیتی خاص به شعرها میدهد.
سخن را کوتاه میکنیم با این امید که موسی عصمتی همچنان بسراید، و همچنان شعرهایی متفاوت و سرشار از حس و درد و دغدغههای عمیق انسانی به جامعۀ فارسیزبان هدیه کند.
محمدکاظم کاظمی
مشهد، ۲۹ آذر ۱۳۹۴
چند شعر از موسی عصمتی
شبیه رودکی
آیا شما نشانهای از من ندیدهاید؟
کوهی درست رو به شکستن ندیدهاید؟
رودی بدون فرصت برگشت تا ابد
آرام و سر به زیر و فروتن ندیدهاید؟
اینجا کنار بغض سرازیر ریلها
ساکی در آستانۀ رفتن ندیدهاید؟
ساکی بدون نان و پنیر و کمی لباس
ساکی میان رفتن و ماندن ندیدهاید؟
مردی شبیه رودکی اما شکستهتر
در بلخ یا حوالی کدکن ندیدهاید؟
بودا تر از همیشۀ تاریخ بامیان
آماج سنگهای فلاخن ندیدهاید؟
مردی که رنگ مات عصایش سفید بود
در کوچه های قونیه اصلاً ندیدهاید؟
مردی که آه، مثل من انگار گمشده ست
چون سوزنی میانۀ انبار گمشده ست
مردی که هیچ گاه عصایش رها نشد
هر چند روضه خواند عصا اژدها نشد
مردی که باز با پر قمری پریدو رفت
با چشم تا ابد تر قمری پرید و رفت
در کوچههای گریۀ بسیار خنده شد
از دست سنگهای زمانه پرنده شد
چوپانها
باز هم نیلبک و زمزمۀ چوپانها،
برّهها، بوی علف، همهمۀ چوپانها
مثل یک مزرعۀ جاری پنبه، آرام
میرود تا دل صحرا رمۀ چوپانها
مثل یک تشنه که از راه رسیده ست به آب
چشمه سیراب شد از قمقمۀ چوپانها
ردّ پای گِلهای تلخ همیشه باقی است
در افقهای نگاه همۀ چوپانها
گرگ اندوه بزرگی است به اندازۀ کوه،
پشت تبدارترین واهمۀ چوپانها
باز انگار همین گرگِ اجل برگشته
میخورد خون دل از جمجمۀ چوپانها
گوش کن آینه را میشنوی از آن سو،
از غم نیلبک و زمزمۀ چوپانها