محمدحسین سرآهنگ

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

شعر: حافظ

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینهٔ وصل نگار

که در آنجا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند

من اگر کام‌روا گشتم و خوش‌دل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند