Blog
به تو حسن نکو نمیماند (سه اجرا)
شعر از پور غنی (۱۲۹۷ ـ ۱۳۶۶) شاعر متأخر افغانستان است.[۱]
نسخۀ حسن
حسن خوبان زشت اگر میبود، ایزد در کلام
اینقدر در سورۀ یوسف چرا پیچیده است؟
به تو حسن نکو نمیماند
به من این های و هو نمیماند
میرسد ساقیان پی در پی
پر ز می، این سبو نمیماند
شهی که تاج مرصّع صباح بر سر داشت
نماز شام، ورا خشت زیر سر دیدم
نالۀ بلبلان شود خاموش
گل به این رنگ و بو نمیماند
امشب ای دربان، مهمان عزیزی آمده
گر کسی احوال من پرسد، بگو در خانه نیست
لعل و یاقوت و جواهر چیست بر تاج شهان؟
بر سر شاهان بدین نیرنگ، سنگ انداختند
گر مرا کُشتی از جفا، به تو هم
عزت و آبرو نمیماند
احترام از خلق خواهی، خلق را کن احترام
نام مردان به نیکی بر، که مانی نیکنام
خوش بود بوریای فقر، غنی!
که به عیب رفو نمیماند
نسخۀ بدون تکبیت
به تو حسن نکو نمیماند
به من این های و هو نمیماند
میرسد ساقیان پی در پی
پر ز می، این سبو نمیماند
نالۀ بلبلان شود خاموش
گل به این رنگ و بو نمیماند
گر مرا کُشتی از جفا، به تو هم
عزت و آبرو نمیماند
خوش بود بوریای فقر، غنی!
که به عیب رفو نمیماند
نسخۀ غرور
بعد از «دل در خون تپیده» (نالیدن بلبل) خوانده شده است. خیلی کوتاه است و بعد از آن «تو را من دوست دارم» خوانده میشود.
دلبرا در غرور حسن مناز
هر ترقی، تنزّلی دارد
آن یار که پار طعنه بر خوَر میزد / از رویِ چو ماه
وز خون دلم همیشه ساغر میزد / کجکرده کلاه
امسال که آتش رخش دود گرفت / از حیله و (؟)
با من دم همدمی مکرر میزد / با روی سیاه
به تو حسن نکو نمیماند
به من این هایوهو نمیماند
(ناتمام)