Blog
مهر تو در ضمیرم و شور تو در سر است
شاعر این شعر را نشناختم. کلمۀ «حکیم» در یکی از بیتها که احتمالاً مقطع غزل است، شاید تخلص شاعر باشد. استاد سرآهنگ این شعر را برای حضرت پیامبر اکرم اجرا کرده و بیتهایی متناسب با این موضوع در آن گنجانده است.
زبانم قابل حمد خدا شد
که با نام محمد آشنا شد
مهر تو در ضمیرم و شور تو در سر است
نام تو زیب و زینت هر سطر دفتر است
مرا به روز قیامت به وصل وعده مده
تو را ببینم و شورش به محشر اندازم
از بس که عشق در دل و جان خانه کردهاست
بر هرچه گوش مینهم، آواز دلبر است
گر روز حشر پرده ز رویت برافکنی،
ایزد به روی بنده نیارد گناه را
وصفی از او بیار و حدیثی از او بخوان
گر نیست این دو ورد زبان، گوش ما کر است
دیدار آشنا به دو عالم نمیدهم
بی روی یار گلشن ما جوش اخگر است
آسان نبوَد بردن من جانب دوزخ
آنجا مگرم احمد مختار نباشد
از عشق و حال دل به حقیقت رسیدهام
بیچاره عقل بین که در این راه، ششدر است
دستی بزن به دامن سلطان اولیا
کانجا شکوه و جلوۀ الله اکبر است
آن تخم حقیقت که نبوت شجر است
در پیش جمعی که دینشان معتبر است
بوبکرش ریشه، شاخ و برگ است عمر
عثمان شکوفه و مرتضایش ثمر است[۱] (بیدل)
تا شد حجاب کثرت و وحدت ز لطف دور
ما را حکیم جلوه به آهنگ دیگر است
واقف! ز عشق شعر[۲] سیه گشت نامهام
دارم ز اهل بیت امید شفاعتی (واقف لاهوری)