Blog
دو مذهب (قسمت سوم)

نقش عالمان دین
باری کسی به من گفت: «متوجه شدهای که در بین شهرهای مختلف افغانستان، تعصب مذهبی علیه شیعه در هرات بیشتر از بقیه جایهاست؟» این برایم جالب بود. قدری فکر کردم و به او گفتم: «در مقابل هم متوجه شدهای که در ایران هم در قم تعصب شیعی بیشتر است؟» و بعد به این نتیجه رسیدیم که این میتواند به خاطر تمرکز مدارس دینی در این دو شهر باشد. این تنها در افغانستان و ایران نیست. در پاکستان و هندوستان نیز چنین بوده است.
بدین ترتیب معمولاً علمای دین هر مذهب، با یک نظام اعتقادی و منابع روایی خاصی که آن نظام را تأیید میکند پرورده میشوند و حتی اگر بی تعصب هم باشند، به سبب اختلاف اطلاعات دینی خویش، مخالف همدیگر بار میآیند. اگر تعصب و انگیزههای سیاسی و حکومتی را هم به این بیفزاییم، دیگر چه خواهد شد!
من به خاطر دارم که باری معلم دینی ما در کابل، حکایت نبرد حضرت علی(ع) با عمر بن عبدود در جنگ احزاب را این طور نقل میکرد که «یک نفر کافر در کوچه راه میرفت. حضرت علی فوراً او را به زمین زد و میخواست گردنش را بزند که آن کافر به صورت حضرت آب دهان انداخت و حضرت شمشیر را انداخت و مدتی صبر کرد… تا آخر ماجرا.»
آن معلم ما به ظاهر از حضرت تمجید میکرد و از صبر و اخلاص حضرت میگفت، ولی خواسته یا ناخواسته علی را تحقیر میکرد، این که طرف در کوچه راه میرود، او را به زمین بزنند و بخواهند بکشند… یعنی علی چنین شخصی بوده است؟ یعنی اسلام این طور دینی است؟ به راستی آن معلم ما ـ که معلم درس دینی بود ـ نمیدانست که این جریان مربوط به میدان جنگ و آن کافر، عمر بن عبدود که با هزار پهلوان برابری میکرد؟ نمیدانست که علی چقدر به همان کافر گفت که یا مسلمان شود، یا میدان را ترک کند و برود، و او نپذیرفت؟ نمیدانست که وقتی علی به جنگ عمر بن عبدود رفت، حضرت پیامبر فرمود «اکنون تمام اسلام در برابر تمام کفر ایستاده است» نمیدانست که حضرت پیامبر آن ضربت علی را با عبادت ثقلین برابر دانست؟ آن وقت این عالم دین، میآید و آن صحنه آموزنده و باشکوه تاریخ اسلام را به این صورت تحریف میکند. دانشآموزی که با این آموزهها بزرگ میشود، فکر میکند هر کس را در خیابان دید و او را کافر دانست، باید گردنش را بزند. این گروههای تکفیری مگر از کجا پیدا شدند؟ اینها حاصل چنین نظام آموزشی دینیای هستند.
در طرف مقابل هم همین بیاطلاعیها وجود دارد. شما «تشیع صفوی و تشیع علوی» دکتر شریعتی را بخوانید تا ببینید که از سوی علمای متعصب شیعه چه تحریفهایی نسبت به شخصیت خلفا شده است.
بنابراین میتوان گفت که بخش عمدهای از این اختلافها ناشی از رفتار علمای متعصب بوده است. اما این را هم باید پذیرفت که اگر هم در مقاطعی تقریب و همراهیای میان مسلمانان ایجاد شده است، باز به همت علمای روشناندیش و وحدتطلب بوده است که ما از این قبیل هم بسیار داشتهایم و داریم. در این یک قرن اخیر، به ویژه حدود پنجاه سال قبل، در علمای دو مذهب، یک احساس نیاز شدید برای وحدت و همدلی پدید آمد. استعمار غرب اختلاف جامعۀ مسلمان را به اوج رسانده بود و علمای ضد استعمار ما یکی از راههای رهایی مسلمانان را در همین وحدت میدیدند.
از سمت تشیع کسانی مثل علامه کاشفالغطاء، سید شرفالدین و سید جواد مغنیه و از سمت تسنن کسانی مثل عبدالمجید سلیم، مصطفی عبدالرزاق و به ویژه شیخ محمود شلتوت، بسیاری از موانع وحدت را از میان برداشتند. گام بزرگ، فتوای شیخ شلتوت بود که برای اولین بار در تاریخ، فقه جعفری را در کنار مکاتب فقهی چهارگانۀ اهل سنت به رسمیت شناخت.
ولی در سالهای اخیر متأسفانه در هر دو جامعۀ شیعه و سنی، صدای این علما کمتر به گوش کسی میرسد. سالهاست که در جامعۀ شیعی ـ که من به چشم میبینم ـ تفکر دینی کمرنگ و کمتوان شده است. در مقابل آنچه پررنگتر شده است، مراسم و مناسک مذهبی است و مداحی و مرثیهخوانی.
من مخالف مجالس تبلیغ و وعظ و مدح و مرثیه بزرگان دین نیستم، ولی در یک جامعۀ سالم، همه چیز باید به طور متوازن رشد کند. به نظر میرسد که این رشد، قدری نامتوازن است و حتی در مواردی، گرایشهایی علیه علمای روشننگر دینی هم دیده میشود. امروزه میبینیم که بعضی از گروههای افراطی شیعه حتی به آیتالله مطهری هم دشنام میدهند. به شریعتی که قبلاً هم دشنام میدادند. در سمت تسنن هم امروزه آنچه بیشتر غلبه دارد و در رسانهها ترویج میشود، فتواهای شیخ شلتوت و امثال او نیست، بلکه فتواهای عالمان افراطی وابسته به حکومتهای تفرقهافکن منطقه است.
در این وضعیت، ولی باز هم کسی جز علمای راستین دین، کسی نمیتواند این گرهها را بگشاید. این گروه از علما را چگونه میشود پرورش داد و تقویت کرد؟ من به خاطر دارم که باری آیتالله شیخ آصف محسنی عالم برجستۀ افغانستان طرح بسیار خوبی برای وحدت میان شیعه و سنی داد. ایشان میگفت باید مدارس دینی مشترک تأسیس کرد، که در آنها طلبۀ شیعه و سنی در کنار هم درس بخوانند. آن وقت هم مودت و محبت میانشان بیشتر میشود و هم با منابع همدیگر بیشتر آشنا خواهند شد. همچنین در طول درس و تحصیل، با گفتوگو و تفاهم میتوانند راه تقریب میان مسلمانان را باز کنند.
به هر حال باید پذیرفت که این گره به دست علما بسته شده و هم با دست آنان باز خواهد شد.
نقش سیاست
این بحث بسیار گسترده است. تحلیل و توصیف جامع نقشی که سیاست در مناسبات میان اهالی دو مذهب داشته است، از من برنمیآید. به هر حال این روشن است که بسیاری از اختلافهای مذهبی ما یا به دست اهل سیاست ایجاد شده، یا به دست آنان تشدید شده است. ستمهای حکومتهای اموی و عباسی و حکومتهای اقماری آنان مثل غزنویان بر شیعیان غیرقابل انکار است. درگیریهای حکومتهای صفوی و عثمانی و آنچه در این میان بر سر جهان اسلام آمد، باز حدیثی مفصل دارد. شاید گروهی بر آن باشند که حکومت صفوی از جهت تثبیت مذهب تشیع و ایجاد یک دولت شیعی مقتدر، به تشیع خدمت کرد. ولی در مجموع باید پذیرفت که جدال این دو حکومت که هر یک قطب و کانون اصلی یک مذهب به حساب میآمدند، در مجموع اسلام را تضعیف کرد. در نهایت امپراتوری عثمانی پاره پاره شد و ایران در جنگهای داخلی پس از صفویه و استبداد دورۀ قاجاری دچار آمد و سالها از قافلۀ تمدن باز ماند.
بهرهبرداری استعمارگران، به ویژه انگلیسان از درگیریهای مذهبی مسلمانان خود یک بحث بسیار گسترده است و این ماجرا تا کنون هم ادامه دارد، به گونهای که در پشت سر بیشتر جریانهای افراطی هر دو سوی، دست انگلیس و دیگر قدرتهای جهانی را میشود دید. متأسفانه افراطیان مذهبی هیچ نمیدانند که بزرگترین بهره از این اختلافها را دشمنان اسلام میگیرند، چنان که تا کنون هم گرفتهاند.
اما در خود جهان اسلام هم سیاست در این جدالها بیاثر نیست. امروزه عربستان سعودی با آن گرایش افراطی، بسیار مایل است که نقش مرکزیت اهل سنت دنیا را بیابد، درست در مقابل ایران که در میان اهل تشیع دنیا چنین موقعیتی یافته است. شیعیان کشورهای دیگر، گاهی جور این مجادلات را میکشند که این خودش جای بحث و تحلیل دارد.
البته اگر منصفانه بنگریم، باید بپذیریم که نقش عربستان و قدرتهای اقماری آن غالباً تهاجمی بوده است، یعنی یک عزم جدی برای تضعیف جامعۀ شیعی در سراسر دنیا. ولی موضع ایران تدافعی است و نسبتاً ملایم، به گونهای که بیشتر خود را حامی شیعیان میداند و نه مهاجم بر اهل سنت. ولی باید پذیرفت که همین حمایتها گاهی نسنجیده بوده و به زیان شیعیان تمام شده است.
در همین مسیر، این را هم باید پذیرفت که در ایران، به نسبت عربستان و بعضی کشورهای دیگر، تلاش عمده حکومت، حفظ آرامش و مناسبات سالم میان اهالی دو مذهب بوده است. به همین دلیل است که شیعیان افراطی از جمهوری اسلامی ایران هم دل خوشی ندارند، چون گویا در این کشور دست خود را برای تهاجمهای رسانهای و تبلیغی بر اهل سنت بسته میبینند. بیسبب نیست که شبکههای تلویزیونی آنان مرتباً به جمهوری اسلامی و سران آن دشنام میدهند و از این که جمهوری اسلامی دشنام دادن به بزرگان مذاهب دیگر، قمه زدن و دیگر رفتارهای تحریکآمیز را ممنوع کرده است، سخت ناراضی هستند.
اما حال که بحث ایران پیش آمد، بد نیست اضافه کنم که به نظر من آنچه در ایران میگذرد، از یک منظر دیگر قابل تأمل است، و آن سیاست فرهنگی و مذهبی کشور است. در این سالها فعالیتهای فرهنگی و مذهبی کشور، توازن خوبی نداشته است. من جوانب این عدم توازن را تا جایی که خودم درک میکنم ذکر میکنم.
۱. کمرنگ شدن شخصیت حضرت پیامبر در برابر دیگر بزرگان دین. شما کافی است که تبلیغات مذهبی رسانهها و مجامع دینی و تبلیغی برای حضرت عباس و حضرت پیامبر را با هم مقایسه کنید.
۲. تشدید شخصیتگرایی و در مقابل کمرنگ شدن تعالیم دینی. یعنی مردم بیشتر به تجلیل شخصیتهای دینی توجه کنند، تا عمل کردن به تعالیم دینی. چنین است که بسیاری کسان «حبّ علی» داشتن را برای شیعه و یا مسلمان بودن خود کافی و مایه نجات در آخرت میدانند، در حالی که انتظار واقعی از یک شیعه، علیوار رفتار کردن است، نه تنها دوست داشتن علی.
۳. کمرنگ شدن نقش عالمان و متفکران دین و در مقابل پررنگ شدن گروههای تبلیغی مثل مداحان و ذاکران اهل بیت.
۴. کمرنگ شدن قرآن و پررنگشدن روایات، حتی اگر روایات معتبری نباشد.
۵. کمرنگ شدن نقش عقل و پررنگ شدن نقش نقل در فهم درست دین. در همین مسیر است که اخباریگری تا حدودی و در میان بعضی از اقشار مذهبی تشدید شده است.
همینجا بگویم که من مخالف تجلیلها و مراسم و برنامههای تبلیغی مذهبی نیستم، ولی تصور میکنم که گرایش عمومی در این سالها در ایران، به سمت شعائر، مناسبتها، تجلیلها و برنامههای ظاهری و عامپسند، بیشتر از حد لازم بوده و به همین میزان به تعالی اخلاقی جامعه که هدف اصلی دین است، کمتر توجه شده است. البته این را هم بگویم که این قضاوت من، نسبی و محدود به اطلاعات و چشمدیدهای خودم است.
مجموعه این عوامل باعث شده است که رفتارهای عامپسندانۀ دینی بیشتر رواج یابد و افراطیان که معمولاً در میان عوام قدرت نفوذ بیشتری دارند، از این موقعیت استفاده کنند، هرچند جمهوری اسلامی خودش این تمایل را نداشته باشد.
من سالهاست که از جامعۀ افغانستان دور هستم و نمیتوانم قضاوت دقیقی بکنم، ولی به نظر میرسد که همین نوع گرایش در سالهای اخیر، کمابیش در کشور ما هم دیده میشود و میبینیم که بعضی تنشهای مذهبی را ایجاد کرده است. این در حالی است که در کشور ما جدالهای مذهبی بسیار اندک بوده و اگر جدالی هم بوده، بیشتر قومی و زبانی بوده است.
جمعبندی و نتیجهگیری
این سلسله مطالب نه برای اثبات حقانیت یکی از مذهب بود و نه برای بیان ضرورت وحدت دو مذهب، چون اولی کاری است دشوار و در عین حال کم بازده؛ و دومی سخنی است بدیهی.
قصد من بیان وضعیت و تشریح زاویۀ دید و جوّ پرورش اهالی دو مذهب بود، تا روشن شود که به راستی ما هر یک نسبت به همدیگر در کجا ایستادهایم و میتوانیم بدون درگیرشدن در مباحث اعتقادی، چه سلوکی نسبت به هم داشته باشیم.
گفتیم که اهالی هر مذهب در یک جوّ علمی و تبلیغی خاص بارآمدهاند و با زاویه دید مذهب خودشان به امور مینگرند. بنابراین آنچه را از سوی علمای دین و کتابهای دینی به عنوان اصول دین معرفی شده است، میپذیرند. اگر هم در مواردی به شک و تردیدی بربخورند، معمولاً به همان علما و کتابها مراجعه میکنند و آن را برطرف میکنند. چنین است که به طور طبیعی و یا حتی بر اثر مباحثههای دوجانبه، به ندرت رخ میدهد که مذهب خود را به کنار گذارند. به همین دلیل تلاش و صرف انرژی برای اثبات عقاید خویش به نیت تغییر مذهب گروه وسیعی از مذهب مقابل، اگر هم بیهوده نباشد، بسیار کمبازده است. شاید اگر همین توان را صرف دعوت غیرمسلمانان به اسلام کنیم، موفقتر باشیم و رستگارتر.
موضوع دیگر این است که ما باید ببینیم گوهر اصلی دین و هدف بعثت انبیا چه بوده است. باید از اهل سنت و اهل تشیع پرسید که به راستی اگر همه شیعیان سنی بودند، چه کارهایی میکردند؟ حتماً میگویید نماز میخواندند؛ روزه میگرفتند؛ به حج میرفتند؛ به نیازمندان کمک میکردند؛ با دشمنان دین میجنگیدند؛ امر به معروف و نهی از منکر میکردند؛ خلاصه آدمهایی درستکار و پرهیزگار میبودند. خوب اگر همه مسلمانان شیعه بودند چه؟ باز هم همین کارها را میکردند، با مختصر اختلافی در شیوۀ اجرا.
بنابراین وقتی از منظر اخلاق و معنویت بنگریم، میبینیم که پیروان راستین هر دو مذهب در ارتقای اخلاقی و معنوی خویش میکوشند. ارزشهای اخلاقی ما نیز همسو است، با اختلافی اندک در نوع اجرا و عمل. چنین نیست که مثلاً یک مذهب قمار را حرام بداند، دیگری نه تنها حرام نداند، که مایۀ ثواب هم بشمارد. پس میشود گفت که تا وقتی به دستورهای مذهبی و فقهی خود عمل میکنیم، در مسیر هدف کلی اسلام حرکت کردهایم، با هر مذهبی که باشیم.
ما مسلمانها باید ببینیم بیشترین تأکید قرآن (کتاب آسمانی دین ما) بر چیست. در قرآن چه کارهایی از مؤمنان و مؤمنات خواسته شده است. بعد ببینیم که جامعۀ ما چقدر به سفارشهای اصلی و بزرگ دین اولویت میدهد، چقدر به سفارشهای فرعی و کوچک آن.
متأسفانه در جامعۀ شیعه و سنی ما بعضی امور دیگر اولویت یافته است، اموری که یا جزء دستورهای اصلی و اساسی دین نیست یا ممکن است دین ما به آنها سفارش کرده باشد، ولی یک سفارش نسبتاً کمرنگ و جزئی. چنین است که به نظر میرسد که رفتارهای پیروان هر دو مذهب در مواردی نامتوازن است. توجه داشته باشید که میگویم این عدم توازن در «پیروان» است، نه در خود مذاهب یا بزرگانشان. ما تا حدود زیادی، هم از سفارشهای اصلی دین فاصله گرفتهایم و هم از آنچه بزرگان مذاهب ما و فراتر از همه، پیامبر و قرآن گفته اند.
اگر ما هر یک به دستورهای اصیل و اصلی مذهب خویش عمل کنیم، سلوک فردی و اجتماعی ما تا حدود بسیاری شبیه هم خواهد بود. آنگاه حرکت ما همسو است، هرچند با نیات اعتقادی متفاوتی باشد. مثلاً شیعه ممکن است بگوید که تا وقتی به امامت عقیده نداشته باشد، نماز او قبول نیست. ولی او نماز میخواند. سنی این عقیده را ندارد ولی او هم نماز میخواند.
در نهایت هر دو گروه در یک مسیر حرکت میکنند (هر چند با مبانی عقیدتی نسبتاً متفاوت) ولی وقتی حرکت در یک مسیر است، نه برخورد رخ میدهد، نه اختلاف؛ و نه دشمن میتواند در میان اینها رخنه کند.
در قیامت هم البته آنان که هم در عمل و هم در اعتقاد به گوهر اصلی دین نزدیکتر بوده باشند، اجر خواهند برد. ولی ما نباید این دنیا را برای همدیگر جهنم بسازیم، به این امید که در آن دنیا به بهشت برویم. از کجا معلوم؟